نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





sms khodahafezi

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم

سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم

*

همیشه از همان  ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم  و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .

*

فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای…

اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای

خداحافظی را !!

*

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم

پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای

خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !!

*

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

*

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

*

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم / خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !

*

حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد، قبول…لااقل این نکته را بدان:

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم

در سینه می تپید،

دلم بود…

نا مهربان..  خداحافظ

*

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای

خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .

*

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه  خداحافظ ای آبی روشن دل

خداحافظ ای عطر شعر شبانه  خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته  تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

*

پرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید

خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند

خداحافظ برای تو  رهایی / برای من فقط درد جدایی

خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان

خداحافظ

*

خداحافظ طلوعم / خداحافظ غروبم

خدا حافظ تو ای تنها امیدم / خداحافظ تو ای تنها امیدم . . .

*

خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم / توی چشام نگاه نکنی این لحظه های آخرم

آخه چطور دلم بیاد / چشماتو گریون ببینم . . .

*

میرم ولی این و بدون / چشم انتظارت میشینم

میرم ولی گریه نکن / نذار از عشقت بمیرم

اگر توو اوج بیکسی / با عکست آروم بگیرم . . .

 

 

*

میرم ولی بدون یکی / خیلی تو رو دوست داره

یکی که از دوریه تو / سر به بیابون میزنه

خدانگهدار عزیزم / خدانگهدار عزیزم

دارم میرم از این دیار / اینجا کسی منو نخواست

تو هم منو تنها بذار

*

ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار / منو از خاطره کم کن ٬ تا ابد خدا نگهدار . . .

*

می‌روم شاید کمی حال شما بهتر شود

می‌گذارم با خیالت روزگارم سر شود

خدا حافظ برای همیشه

*

…پایان راه کاملاً پیداست!

می دهم قابش کنند

کنایه هایت را به رسم یادگاری.

و به همان دیوار میاویزمش!

جای همان دستخط تماشائی . . .

خداحافظ

*

برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !

برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !

تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …

برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !

*

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

خداحافظ

*

نمیتونم ببخشمت  / دور شو برو نبینمت

تیکه ای بودی از دلم / گندیدی و بریدمت

خدا حافظ . . .

*

از تو تنها یک حس مانده با من امشب

که تو را گم بکنم پیش بیهودگی احساسم

آخرین بار، سلام . آخرین بار، خدا حافظ . . .

*

رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم مگر یک روز از خم کوچه نمایان شوی

وبرایم دستی تکان دهی . . .

باور کن که نیازی نیست به یاد کسی که نیست

اولش ترسناک ، بعد دردناک ، و بعد آزاد و رها و شاد . . .

فراموش می کنم

خدا حافظ

*

ای کاش آشنائیها نبود یا به دنبالش جدائی ها نبود

یا مرا با او نمی کردی آشنا یا مرا از او نمی کردی جدا . . .

*

میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی

ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی

رو بگیری که با  خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه . . .

*

گفتی محبت کن برو / باشد خداحافظ ولی

رفتم که تو باور کنی / دارم محبت می کنم . . .

*

اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است

نه اینکه می­شه باور کرد دوباره آخر جاده است

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها

بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا

*

از زندگیت بیرون میروم برای همیشه

مثل همیشه عقربه ها نمیزارن حرف بزنم .

خیلی دیره . میدونستم دیر میشه . اینو از همون سلام اول فهمیدم

تا دیر نشده خداحافظ . . .

*

خدا حافظ گل لادن تموم عاشقا باختند

ببین گریه هام از عشق چه زندونی برام ساختن

خدا حافظ گل پونه گل تنهای بی خونه

لا لایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

*

تو این رویای سر در گم خدا حافظ گل گندم

تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم

خدا حافظ گل پونه که بارونی نمیتونه

طلسم رو بر داره از این پاییز دیوونه

*

خدا حافظ گل مریم گل مظلوم و پر دردم

نشد با این تن زخمی به آغوش تو بر گردم

نشد تا بغض چشمات رو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت و شرم غم بارون رو بردارم

*

به سرنوشت بیندیش که چگونه تصویر گر جدایی هاست

برمن خرده مگیر چراکه جبر زمانه از آغاز هر زمانه از آغاز هر سلامی بدرود میرسد

خدا حافظ

*

خدا حافظ
پیام من
کلام من
خدا حافظ تو ای تنها سلام من
خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من

*

گفتی خدا حافظ

گفتم نمی خواهی مرا؟ باشد نخواه

اما ای کاش می گفتی چرا؟

*

از دست دادمت ، به راحتی یک نفس ، به آسانی یک پلک ، سخت ست ؛ ولی انگار باید

بگویم خداحافظ .ای تمام آن چه دارای ام بودی در این روزگار سخت ، خداحافظ .

*

ببین مرا چه گونه جادو کردی ؟ هنوز هم نمی توانم

آن گونه که بودم ، باشم . هنوز هم نمی توانم – روزها بعد از نبودنت  انسان دیگری

را آنگونه که تو را ساختم  برای خود بسازم

سخت ست  اما خداحافظ

*

خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای بازگفتن… بر لب که بیاید دیگر باید رفت ! … می روی ؟

*

و من از تو جدا ماندم ولی ای کاش میمردم

برو دیگر که دل از غم رها کردم

خداحافظ…خداحافظ که دیگر بر نمیگردم . . .


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:53 | |







sms qamgin

تو رفته ای و من افتاده ام ! تو از دست ، من از پا .

 

* * * * * * * * * * * *


پر از دلشوره ام ، بی تاب و دلگیرم / کجا ماندی که من بی تو / هزاران بار ، در هر لحظه میمیرم .

 

* * * * * * * * * * * *

 

خلوت نشین غم شدم ، غمخوار نا پیدای من / آغوش گرمت جای من ، آری تویی دنیای من .

 

* * * * * * * * * * * *

 

روزگارم گله مندی شده است / من بگیرم تو بخندی شده است / از دلم یاد نکردی شاید / عشق هم سهمیه بندی شده است .

 

* * * * * * * * * * * *

 

با این که لب از کلام بستید شما / ساکت سر جایتان نشستید شما / امواج نگاهتان دلم را لرزاند / اصلا نکند زلزله هستید شما .

 

* * * * * * * * * * * *


با آمدنت بهانه پیدا شده است / خورشید میان خانه پیدا شده است / ما نیم نظر چشم به هم دوخته ایم / یک لحظه ی شاعرانه پیدا شده است .

 

 

ادامه در بقیه مطلب ...

* * * * * * * * * * * *

 

چشمانم خسته است و نبض ذهنم افتاده ، کاش نگاهت یک قدم نزدیک تر بود !

 

* * * * * * * * * * * *

 

به وسعت ندیدن نگاهت خسته ام ، چگونه بشکنم ثانیه های سنگین دوریت را .

 

* * * * * * * * * * * *

 

شال و کلاه می بافم با خیالت تا در سرمای نبودنت یخ نبندم .

 

* * * * * * * * * * * *

 

همیشه تو قلب منی ، هر وقت احساس کردی جات بده ، بگو تا بذارمت رو چشمام .

 

* * * * * * * * * * * *

 

کندوی باغ هستی بی تو عسل ندارد / بی تو کتاب عشقم ضرب المثل ندارد .

 

* * * * * * * * * * * *

 

یه دل دارم کبابته / هر جا باشی به یادته / اگر چه بی خیالمی / ولی دلم خرابته .

 

* * * * * * * * * * * *

 

ای عشق چه در شرح تو جز عشق بگویم / زیرا که تو در ساده ترین شکلی و پیچیده ترینی .

 

* * * * * * * * * * * *

 

گل یخ زمستان تو هستم / اسیر ناز چشمان تو هستم / مرا پرپر مکن ای جانم ای دوست / که من مشتاق دیدار تو هستم .


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:52 | |







chand ake asheqone 5

 


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:13 | |







chand ake asheqone 4


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:11 | |







chand ake asheqone 3

 


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:10 | |







chand ake asheqone 2

 


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:9 | |







chand ake asheqone 1

 


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:8 | |







chand ake asheqone


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:6 | |







sms asheqone(2)

فقط او را صدا کردم نیامد ، تمام شب دعا کردم نیامد

به من گفت باید با وفا بود ، به عهدش هم وفا کردم نیامد

** 

آب و هوای چشمات چیزی مثل کویره

هرکس اسیرش بشه بدون شک میمیره

**

به یاد آشنایان آشنا باش / به پیوندی که بستیم با وفا باش

همیشه یاد تو در خاطرم هست /  تو هم هرجا که هستی یاد ما باش

**

روی یک طاقچه ی سنگی میون دو قاب رنگی ، بودن من و تو با هم داره تصویر قشنگی

عکس تو تو قاب خاتم در حصار خالی از غم ، حتی در مرگ تن من نمی گیره رنگ ماتم

**

من ساده رو بگو دل به کسی باخته بودم ، روی دریا خونه ای مقوایی ساخته بودم

**

عشق اگر ایستادن سر کوچه است پس تیر برق از همه عاشق تره

تیر برقتم
 

**

تو بارانی و من باران پرستم، تو دریایی و من امواجت هستم، اگر روزی بپرسی باز گویم تو من هستی و من نقش تو هستم

 

***

 

عمیق ترین درد زندگی دل بستن به کسی است که بدانی هرگز به تو تعلق ندارد

 

***

 

دل اگر روزی گرفتارت شود، عاشق آن چشم بیدارت شود، خریدار نازت شود، تو جوابش را چگونه میدهی؟

 

***

 

سکوت من فردای بلند دوست داشتن توست، دوست داشتن تو افسانه نیست باورش کن...

 

***

 

کندوی باغ هستی بی تو عسل نداره، بی تو کتاب عشق ضرب المثل نداره

 

***

 

کسی هرگز نمیداند چه سازی میزند فردا / چه میدانی تو از دیروز، چه میدانم من از فردا / همین یک لحظه را دریاب که فردا میشوی تنها

 

***

 

تو با من باشو بگذار عالمی از من جدا گردد، چو یکدم با تو بنشینم دل از هر غم جدا گردد

 

***

با قلب لبریز از غمم امشب صدایت میکنم، با اشتیاق دیدنت دل را فدایت میکنم…


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 14:54 | |







sms asheqone(1)

نبودن هیچ كس سخت نیست

فراموش كردن یك بودن سخت است

**

من وقت و بی وقت ، دم وقت ، اول وقت ،

وسط وقت ، آخر وقت و خلاصه همه وقت به یادتم !

**

سرخی چشم کبوتر هیچ دانی چیست !؟

نامه ام میبرد و بر درد دلم خون میگریست . . .

**

من هنوز توان دارم

من هنوز امید دارم

من هنوز آرزویت را دارم

من هنوز...تو را ندارم

**

منصفانه جدا می شویم ...

تو برای خودت زندگی میکنی ...

من برای خودم می میرم ...!!

**

یک شب هوای گریه ...

یک شب هوای فریاد ...

امشب دلم هوای تو کرده است ... !!

**

من که در پیله ی خویش شوق پروانگی از یادم رفت ...

لااقل موقع رفتن بسپار ابر جای تو ببارد به سرم ،

ماه جای تو بتابد به شبم و سرانگشت بزند گاهگاهی به دلم ...

شاید این تلخی ایام غم انگیزم را باز با یاد تو از یاد ببرم !

**

روی دست شب مانده ام

منی که

تو روی دستم مانده ای ...!

شانه های شب می شکند آخر ...!!

**

من خاکستر می شوم

تو اما

تنها سیگاری را می بینی

که تمام می شود ...!!

**

اگه صدای اس ام اس گوشیت در اومد ، نگو پیام دارم

بگو یه رفیق با مرام دارم که یادم کرده!

**

گاهی خیال میکنم از من بریده ای / بهتر ز من برای دلت برگزیده ای

از من عبور می کنی و دم نمیزنی / تنها دلم خوش است که شاید ندیده ای . . .

**

با من ای دوست اگر خوب ، اگر بد باشی

تپش حس من این است که باید باشی . . .

**

مهربانی بهترین عطری است  که در گل جاری است

و تو خوش بو ترین شاخه گل دنیایی . . .

**

عاشقتم تو این دو روز خوب و بد / با ممن بمون ، باهات میمونم تا ابد

**

میگویم سلام ، هیچکس جوابم را نمیدهد ، پس خدا نگهدار میگویم

شاید از سر اتفاق ، یک نفر دست هایش تکان بخورد . . .

**

به لب های تو می سازم کلامی ، سرود آشنایی یا سلامی

ندارم جز غم عشق تو در سر ، ولی افسوس که از من جدایی . . .

**

به قلبم نشستی نگفتم چرا ، دلم را شکستی نگفتم چرا

یکی خواب شبهای من را ربود ، چو دیدم تو هستی نگفتم چرا . . .

**روزی که مرا بر گل رویت نظر افتاد / احساس نمودم که دلم در خطر افتاد

تا چشم من افتاد به گلبرگ جمالت / زیبایی گل های بهار از نظر افتاد . . .
 


 


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 14:47 | |







asheghi dalil nemikhad

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم

تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،

صدات گرم و خواستنیه،

همیشه بهم اهمیت میدی،

دوست داشتنی هستی،

با ملاحظه هستی،

بخاطر لبخندت،

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه که نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 15:9 | |







baraye farar az eshgh ajale nakonid

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد…

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

برنگشتم به‌ رووش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده‌ش هم داشت توو سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
توو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود!!


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 15:1 | |







dastane asheghoneeeeeeee

   وقتی سر کلاس درس نشسته  بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:متشکرم

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .
یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با وقار خاص و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم.
میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم”
سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه،دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمی‌دونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….
ای کاش این کار رو کرده بودم …………….


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 14:47 | |







asheghone

 

گر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بحررنج است اگر عاشق شدن پس يک گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است
**
چرا غمگيني؟عاشق شدم!!!! آيا عشق شيرين است؟بله....شيرين تر از زندگي!!!! چرا تنهايي؟ويژگي عاشق هاست!!!! لذت تنهايي چيست؟فکر به او و خاطرات و!!!! چرا مي روي؟براي اينکه او رفت!!!! دلت کجاست؟پيش او!!!! قلبت کجاست؟او برده!!!! پس حتما بي رحم بوده؟نه...اصلا!!!! چرا؟چون باز هم او را مي پرستم
اي دوست دلت هميشه زندان من است آتشكده عشق تو از آن من است آن روز كه لحظه وداع من و توست آن شوم ترين لحظه پايان من است
وقتي که من دارم فكر مي كنم وتو داري فكر مي كني كه من دارم به چي فکر مي کنم دوست دارم که فکر کني که دارم به تو فکر مي کنم
بعضي ها وقتي كاري داشته باشند دوستت هستند بعضي ها وقتي گير مي كنند دوستت هستند بعضي ها نيستند و وقتي هم هستند بهتر است نباشند بعضي ها نيستند و اداي بودن در مي آورند بعضي ها در عين بودن هرگز نيستند بعضي هاي ديگر هم به طور كلي هستند ولي آدم نيستند آنهاي ديگري هم كه آدم هستند نيستند
 کاري نکنيم که روزي حتي خودمان هم باور نکنيم که داريم دروغ مي گوييم آن هم به خودمان و کاري نکنيم که روزي به خدا هم دروغ بگوييم و اي کاش روزي مردم با صداقتي همچون صداقت چشمهاشان با هم سخن بگويند پروانه سوخت شمع فرو مرد شب گذشت اي واي من که قصه دل نا تمام ماند
اگر ان شب نگاهم نمي کردي اگر در ان شب تاريک بر اين تنهاتر از تنهايي چشمک نمي زدي اگر در اولين حرفم باورم نمي کردي اگر نمي ماندي و مي رفتي من ديگر اين که هستم نبودم
 اي آفتاب خوبان، مي‏جوشد اندرونم يك ساعتم بگنجان در سايه عنايت غلام همت آن رند عاقبت سوزم كه در گدا صفتي كيمياگري داند
 از پايان گرفتن غم هايت نا اميد شده اي ، به خاطر بياور زيباترين صبحي که تا به حال تجربه کرده اي مديون صبرت در برابر سياهترين شبي هست که هيچ دليلي براي تمام شدن نمي ديد
هيچ کس ويرانيم را حس نکرد... وسعت تنهائيم را حس نکرد... در ميان خنده هاي تلخ من.. گريه پنهانيم را حس نکرد... در هجوم لحظه هاي بي کسي... درد بي کس ماندنم را حس نکرد... آن که با آغاز من مانوس بود... لحظه پايانيم را حس نکرد  
سكوتم را به باران هديه كردم/ تمام زندگي را گريه كردم/ نبودي در فراق شانه‌هايت / به هر خاكي رسيدم تكيه كردم
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
برای دیدن این مطلب باید عضو شوید

[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 21:59 | |







sms ashghone1

 

اگر براستى خواستن توانستن بود،محال نبود وصال بود و عاشقان كه همیشه خواهانند،همیشه مى توانستند تنها نباشند
-------
تمام خنده هایم را نذر كرده ام تا تو همان باشى كه صبح یكی از روزهاى خدا عطر دستهایت،دلتنگى ام را به باد مى سپارد
------
 
به سلامتى دو بوسه! اولى وقتى بچه به دنیا میاد مادر میبوستش ولى بچه نمیفهمه!دومى وقتی مادر از دنیا میره و بچه میبوستش ولى دیگه مادر نمیفهمه
-----------
 
چشمهایت سیراب سراب و نگاهم،تاول زده از تابش تشنگى.برویم دعاى باران بخوانیم تو با دل من،من با دل تو باور كن با لبخند چترهایمان بر میگردیم
-----------
 
بسیار نمى خواهم تنها كمى براى چشم به هم زدنى دستت را به من بده تا دلت را در آغوش گیرم
---------
 
عاشقانه تر از این نیست كه در واپسین لحظات باورم از بودن تو باور نكنم كه رفته اى
---------
 
پیامى از طرف خدا:امروز همه مسائلت را به من بسپار،من آنها را حل مى كنم تنها آرام باش و پاك،و شاد زندگى كن*اینگونه بیشتر دوستت دارم
--------------
 
خدا تنها كسى است كه تنها را تنها نمى گذارد
------
 
 
دنیارا میدهم برای لبخندت
هراسی نیست
شادكه باشی دوباره دنیاازآن منست!
-------------
 
رفت
بی آنکه مرا بخدا بسپارد....
نمیدانم خدا رافراموش کرد یا مرا....
------
 
باران بهانه ایست تاچندلحظه زیر چترم بمانی!
كاش تا ابد باران ببارد
---------------
 
خواستم آنقدر کمیاب شوم تا دلی برایم تنگ شود
نمیدانستم فراموش میشوم
---------
اگر دلتنگی کم آوردی غصه نخور!
من به جای هر دویمان
دلتنگم....
------
 
ای کاش نبودنت را نیز باخودت برده بودی
-------
ازتمام دار دنیاتنهایک چیزدارم:
دوستت
--------
 
توتا آنجا که میتوانی سنگ دلی را بیاموز ومن نیز پیکر تراشی را
------------
 
کمی از غصه هایم یاد بگیر که وقتی بودی با فکر رفتنت و وقتی رفتی با فکر بر نگشتنت همراه من ماند
------------
 
 
اینجاحرفی نیست/کسی نیست.../حوصله ام سرمیرودازسکوت/وقتی خبری ازتونیست
------------
 
جز من اگر عاشق شیداست بگو ، ور میل دست به جانب ماست بگو ، ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو ، گر هست بگو ، نیست بگو ، راست بگو
-------------
 
بیخودی پرسه زدیم صبحمان شب بشود بیخودی حرص زدیم سهممان كم نشود ما خدا را با خود سر دعوا بردیم و قسمها خوردیم، ما بهم بدکردیم،ما بهم بدگفتیم،ماحقیقتها را زیر پا له کردیم،وچقدر حض بردیم که زرنگی کردیم،روی هرحادثه ای حرفی از پول زدیم، ازشما می پرسم،ماکه راگول زدیم؟
دكتر شریعتی
------------
 
روزها رفت ولی یاد تو کمرنگ نشد
سالها رفت و دل ساده من سنگ نشد
ذهن من بستر صد خاطره با یاد تو بود
نامت از صفحه این خاطره کمرنگ نبود
------
 
 
تاحالا هندونه دیدی ازنیسان بیفته!؟
همونجوری *داغونتم*
---
 
زندگی عادلانه نیست،با این حال زیباست

 

 

 

رفتن بهانه نمی خواهد،بهانه ی ماندن که تمام شد کافیست.... دعای باران چرا ؟! دعای عشق بخوان.... این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین....! خدایا کمی عشق ببار....

[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 21:54 | |







sms asheghone

 

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی ، همتی كن و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است
 چندیست ز یاران قدیمی خبری نیست/ از آن همه خوبی و محبت اثری نیست/ چشمم به در و گوش به گوشی و دلم تنگ/ در كوچه تنهایی ما رهگذری نیست

 


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 21:46 | |







درد زندگی؟؟؟

 

 

 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی .


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی .


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 17:7 | |







حرفای عاشقونه(1)

در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم
تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم
تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم
دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد
فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه های محبت در دل من خشک و سیاه شدند
قلب عاشقانه ام را چه بی رحمانه سوزاندی
لحظه های سبز و شیرین مرا چه ناعادلانه به سیاهی و تلخی کشاندی
همیشه بر آن بودم که از عشق زیبایم برای همگان بخونم
و فریاد برآرم که چگونه عاشق دوست داشتنت بودم
اما هرگز این خروش عشق را در دل من باور نداشتی
حالا دیگر شرمگین این دل خود شدم.... براستی چرا تورا ساختم ؟؟؟؟

 چرا تورا ساختم ؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر آغوش گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه  ناگاه  مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنچه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را با تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟

*

 

من تنها نیستم, اشکهایم را دارم, اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است. من تنها نیستم, لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی پس از دیگری عاشقانه می میرند تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند. من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود. چقدر دوست دارم لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم. هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من, چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم . ولی من باز چشم براهم... چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من


************


خسته ام ...! خسته نبودنت ...! خسته از روزهایی که بی تو شب میشود و شبهایی که باز هم بی تو میگذرد تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند و باز هم گذر زمانها که بی تو میگذرد ...! میگذرد ...! میگذرد و باز هم میگذرد تا شقایق یا هر گل دیگم شد زندگی باید کرد


نمیدونم از کجا باید شروع کنم ولی اینجوری میگم اینو یکی بهم گفت


خیلی جالبه عشق ها هر مدوم شبیه یک گل میمونند بعضی ها یشن شقایق تا که از عشقش جدا می کنی پر پر میشن


بعضی ها هم میشن گل رز تا بهشون نزدیک میشی زخمیت می کنن و یه یادگاری تلخ برات میزارن


بعضی گلها هم مثل نیلوفر برای رسیدن بهش تلاش میکنی سرانجام وقتی میرسی بهش میبینی تو مرداب داری غرق میشی و کاری ازت بر نمیاد


نمیدونم چی می خوام بگم ولی امشب بازم دارم بارونی میشم


روزهاست که از رفتنت میگذرد و من منتظر که یک روز برگردی ولی نه برای اینکه با من باشی نه فقط می خوام ازت گله کنم می خواهم بپرسم چرا


من که بودم برایت عروسک خیمه شب بازی؟

*

 

نمیدونم از کجا باید شروع کنم ولی یه حسی منو وادار می کنه که بنویسم


خیلی از مسائل سخته عشقتو با یکی دیگه ببینی


عشقت بهت پشت کنه


عشقت دیگه تو رو نخواد و رو همه چیز پا بذاره و خیلی از مسایل دیگه


ولی سخت تر از همه اینه که خدا تو رو فراموش کنه


برام سخت بود وقت جدایی وقت تنها شدن وقت ترد شدن و موندن به تنهایی ولی وقتی دیدم خدا منو تنها نذاشت وقتی دیدم خدا هنوز باهامه به خودم امیدوار شدم قدرت گرفتم تا زندگی از دست رفتمو از نو بسازم شروعی تازه با زندگی جدید دوستای خوب


درسته اون رفته ولی خدا که نرفته خدا هنوز باهامه


از اون روز داره بهم کمک می کنه طوری که باورش خیلی جاها سخته


از دست دادن اونی که دوسش داری سخته ولی یادمون باشه که اگه خدا رو از دست دادیم زندگیمون از دست میره


 


© دوست دارم تا همیشه

 

امشب باز هم مثل همیشه آسمون دلم بارونیه ولی این دفعه با بقیه دفعه ها فرق داره چون تو نیستی، نیستی که بهم آرامش بدی به حرفام گوش بدی


تو رفتی با یک جمله من ، رفتی ولی نمیدونستی با رفتنت به سرم چی میاری


بارها صدایم را به باد سپردم تا به تو بگوید که چقدر دوستت دارم ولی با سر باز زد به باران دادم تا با قطره هایش به تو بفهماند که دوستت دارم ولی این کار را نکرد دیگر خسته شدم به هر چه سپردم از این کار امتناع کرد


رفتنت خیلی ساده بود و ساده تر از اون آب شدن من بود قطره قطره وجودم میچکه و انتظار برگشتت رو می کشه ولی هر روز من بیشتر آب میشمو تو نمیایی


نیستی که ببینی چقدر شکست خورده ام چقدر از نبودنت رنج میکشم چه روزهایی رو سپری می کنم


نمیدونم این سختی برای منه یا تو هم زجر میکشی از خدا ی خوام که همه سختی هارو بده به من و تو سختی نکشی اینجوری میتونم دلمو خوش کنم به اینکه تو شادی


بهترین جمله ای که میتونم بگو و دوست دارم داد بزنم بهت بگم اینه من هنوزم عاشقتم و دوست دارم


من هنوزم به تو وابسته ام حتی نمیتونم فکر کنم که با دیگری دوست بشم


از باد می خواهم صدایم را به تو برساند


از آتش می خواهم که گرمای عشقم رو به تو نشان دهد که بدونی هنوزم عاشقتم


از آب می خواهم که به تو بفهماند از چشمانم رودی روان شده است


از خاک می خواهم تا به تو بفهماند که هنوز هم من خاکی هستم و روزی به خاک بر خواهم گشت امیدوارم تا قبل از آم تو پیشم باشی


از خدا می خواهم که مراقبت باشد و دوباره صدای عشقم را به تو برساند


صادقانه دوستت دارم عشقم


 


 

آدم وقتی یکی رو دوسش داری با تمام وجود همه طوره قبولش داری بعضی وقتا اطرافیانت بهت میگن داری اشتباه می کنی ولی دوست داشتنت باعث میشه به حرفهای هیشکی محل ندی یه روز با رفتاری که باهات داره فکر می کنی داره دکت میکنه دوست نداری این فکر رو بکنی ولی داری میبینی همه جوره تحمل می کنی هر کاری میکنی این فکرو از سرت بندازی بیرون ولی نمیشه مثل خوره افتاده تو فکرت دیگه مغزت جواب نمیده تصمیم میگیری امتحانش کنی ولی چه امتحانی اگه تو امتحان موفق نشه اون وقت چی به اینش فکر می کنی دیوونه میشی ولی باید اینکارو بکنی تا بفهمی به بازی گرفته نشدی تا بفهمی اونم مثل تو دوست داره


تصمیمتو گرفتی میای و امتحانش می کنی بهش میگی خسته شدی بهش میگی فکر می کنم من اضافیم تو زندگیت و آخرش مینویسی خدانگهدار منتظر میمونی برای ? بار هم که شده اون باد طرفت ازت بخواد که اینکارو نکنی بیاد ازت دلیل بخواد برای کارت باهات مشورت کنه ولی در کمال تعجی میبینی خیلی راحت طوری که اینگار همش تقصیره تو بوده باهات خداحافظی می کنه باورت نمیشه عشقت به این راحتی داره ازت دست میکشه


دیگه کاریش نمیشه کرد آرزو میکردی اینو بهش نمیگفتی ولی دیگه فایده ای نداره باید قبول کر که براش مثل یه عروسک بودی الان کهنه شدی و اون خیلی راحت تو رو داره میزاره کنار


دیگه براش مهم نیستی با خودت میگی چطور به اون راحتی داره میزاره کنار مگه یادش رفته حرفایی که بهت میزد فکرایی که با هم داشتین همه آرزوهاتون


با خودت میگی حتما اشتباه کردی اینارو اون بهت نگفته اصلا بهت نگفته خداحافظ همه حرفارو دوباره تو ذهنت یادآوری میکنی ولی ظاهرا حقسقته باید قبول کنی که اون منتظر بود تا تو بگی خدانگهدار تا اون جا بزنه و همه تقصیرارو بگه باعثش خودت بودی


دیگه آروم و قرار نداری میگی کاش نیبودی کاش اون روز اون حرفو بهش نمیگفتی ولی الان دیگه کار از کار گذشته باید قبول کنی رفتنشو


زمان تور رو وادار به ادامه کار میکنه دوست داری زمان برگرده عقب ولی انگار فایده ای نداره

 

فکر می کنی همه چی تموم شده ولی باور نداری نمیدونی می خوای چیکار کنی با خوت میگی صبر میکنی ولی اگه اون برنگشت چی

 

زیبای من!
چنانت محتاجم، که بی تو زندگی ام نیست، و چنانت مشتاقم، که جز تو، دل دادگی ام. چندانت مهربان یافتم، که تنها به تو دل باختم. ای آن که نامت بلند است و حدیث بودنت، بی چون و چند! ای زیبای محض! من سر در تسلیم تو تا بردم و نقش غیر از تو ستردم؛ هیچ نماند، الآ عشق. تو را با کدامین واژه باید ستود؟ که ستایش گری خُردینه ام و پرستش گری، کمینه.


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:52 | |







بوسه ی خیانت

داستان خیانت

 

 

خوب یادمه که قیافه­ی عبوسی داشت، ولی من به خاطر لطافت روحیش، دوسش داشتم.

اونقدر دوسش داشتم کم.ه می خواستم فداش ش

بعضی روزا که دیرتر بهم زنگ می زد، تموم بدنم می لرزید که نکنه یه اتفاقی واسش افتاده باشه.

همش مراقبم بود که کسی بهم چپ نگاه نکنه ، منم می ذاشتم به حساب اینکه خیلی دوسم داره و نمی خواد صدمه ای بهم برسه.

عاشق نگاهش بودم .

وقتی عصبانی میشد دوست داشتم تو بغلم بگیرم و بوسه بارانش کنم . آخه خیلی جذاب میشد .

دستاش همیشه گرم بود.

وقتی دستامون رو می دادیم به هم ، احساس می کردم کل دنیا مال منه.

زمان گذشت.........

کم کم اون دستای گرم سردتر شد.

نگاهش دیگه اون نگاه سابق نبود.

دیگه به خاطر من خودشو به دردسر نمینداخت.

گاهی وقتا دلتنگ یه نگاه سرد و ساکتش می شدم.

دیگه هیچ وقت منو نمی بوسید.

کلا عوض شد.......

سرد شد.......

تلخ شد.....

شد یه آدم دیگه که هیچ تناسبی با من نداشت .

اولش باورم نمی شد.

احساس می کردم دارم اشتباه می کنم.

فکر می کردم اون بیچاره هیچ تقصیری نداره و من خیالاتی شدم.

اما...........

اون شب وقتی از پنجره به بیرون نگاه می کردم و منتظر بودم تا خواهرم از بیرون برگرده، یه منظره­ی خیلی وحشتناکی دیدم.

تا یه مدت نمی تونستم خودمو پیدا کنم.

چطوری تونست با من این کارو بکنه.

من که گناهی نکرده بودم.

کاش از اول می گفت که دوسم نداره.

اون شب دیدم ، خواهرم، از ماشین کسی که ادعا می کردم عاشقمه ، پیاده شد .

اونا با کلی خنده و شادی از هم جدا شدن.

چه صحنه­ی عجیبی.....

چه تلخ و ناجوانمردانه.......چه بی رحمانه.....

یه روزی به خودم می گفتم، اگه عشقم بهم خیانت کرد و من تنها شدم، حداقل یه خواهر دارم که بتونم باهاش دردودل کنم، ولی هیچ وقت احساس نکرده بودم اگه خواهرم بهم خیانت کرد، به کی پناه ببرم؟؟؟؟؟؟؟

حالا دیگه نه عشقی داشتم که از بودن در کنارش لذت ببرم و نه خواهری که بخوام حرف دلمو بهش بگم......

چه ساده تنها شدم.........


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 12:44 | |







sms عاشقونه (2)

هیچ کس اشکی برای ما نریخت ، هر که با ما بود از ما می گریخت ، چند روزی هست حالم دیدنیست ، حال من از این و آن پرسیدنیست ، گاه بر روی زمین زل می زنم ، گاه بر حافظ تفاءل می زنم ، حافظ فالم را گرفت ، یک غزل آمد که حالم را گرفت ، ما ز یاران چشم یاری داشتیم ، خود غلط بود آنچه می پنداشتیم .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ، اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم ، غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منو با سادگی هات تازگی کن ، خدایی کن یه لحظه بندگی کن ، نزار از دست بره این عشق ساده ، بمیر و با من یک بار زندگی کن .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اونی که بیشتر عاشقه ، کمتر وفا می بینه ، اونی که کمتر وفا داره ، بیشتر محبت می بینه ، اینه اون دنیایی که همه عاشقشن .


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عشق امانت با ارزشی است که هر کسی تو قلبش می زاره ، برای همینه که هر وقت بخوای عشق رو از کسی پس بگیری ، باید قلبشو بشکونی .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

کاش هرگز در محبت شک نبود ، تک سوار مهربانی تک نبود ، کاش بر لوحی که بر جان دل است ، واژه تلخ خیانت حک نبود .


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگه بگم خرابتم قول میدی
تعمیرم کنی ؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اون کسی رو که دوست داری هر چند وقت یکبار بهش یاد آوری کن ، تا فراموشی نکنه قلب براش می تپه ، و این یک یاد آوریست . (شکسپیر)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اگرچه نازنینان را وفا نیست ، گلستانی چو باغ آشنا نیست ، اگر بر اوج آسمان هم پا گذارم ، دلم یک لحظه از یادت جدا نیست .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دوست داشتن تنها چیزیه که نوبتی نیست ، پس خارج از نوبت دوستت دارم .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیرگاهیست که تنها شده ام ، قصه ی غربت صحرا شده ام ، من که بی تاب شقایق بودم ، همدم سردی یخ ها شده ام ، کاش چشمان مرا خاک کنید ، تا نبینم که چه تنها شده ام .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلم گرفته از آدمایی که میگن دوستت دارم اما معنیشو نمیدونن ، از آدمایی که میخوان ماله اونا باشی اما خودشون مال تو نیستند ، از اونایی که زیر بارون برات میمیرن و وقتی آفتاب میشه همه چیز یادشون میره !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دل که رنجید از کسی ، خرسند کردن مشکل است ، شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است ، کوه را با آن بزرگی می توان هموار کرد ، حرف ناهموار را هموار کردن مشکل است .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در کنار ساحلت من قایقی شکسته ام ، تو همان ساحل عشقی که بهت دل بسته ام .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من ؟ الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در اتوبان زندگی وقتی تابلوی وجود تو را می بینم ، از سرعتم می کاهم و به درجه بنزین تحملم چشم می دوزم .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

امروز بهترین ساعتم رو شکستم ، چون لحظه های بی تو بودن را به رخم می کشید .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه دوست خوب می گفت : آدما مثل کتابن ، تا وقتی تموم نشدن جذابن ، پس سعی کن خودتو جلوی دیگران ورق نزنی تا زود تموم نشی ، چون وقتی تموم بشی میرن سراغ یکی دیگه .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که می ری مردمی داره که می شکننت ، نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی ، تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری ، قلب می ذارم که جا بدی ، اشک می دم که همراهیت کنه ، و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 8:36 | |







sms عاشقونه (1)

 
اس ام اس عشق و دلتنگی
 

 

 

 
وقتی که میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن شاید نوری را روشن کنی که خاموش کردن آن به خاموش شدن او ختم شود.
 
غیر از غم عشق تو ندارم غم دیگر ، شادم که جز این نیست مرا همدم دیگر
 
 هفت شهر عشق.. شهر اول : نگاه و دلربایی.. شهر دوم : دیدار و آشنایی.. شهر سوم : روزهای شیرین و طلایی.. شهر چهارم : بهانه،فکر جدایی.. شهر پنجم : بی وفایی.. شهر ششم : دوری و بی اعتنایی.. شهر هفتم : اشک، آه و تنهایی..
 
سازگلهای دلم آهنگ توست،یار بی رنگ غزل هم رنگ توست،رفتی اماجان چشمانت بگو،حس نکردی یک نفردل تنگ توست؟
 
وقتی عشقت تنهات گذاشت نگران خودت نباش که بعد از اون چیکار کنی! شرمنده دلت باش که بهت اعتماد کرد!
 
بیقرار تو ام و در دل تنگم گله هاست ، آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست ، مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب ، در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست
 
بیقرار دلی باش كه بیقرارت باشد آشفته حال دلی باش كه آشفته حالت باشد چشم انتظار چشمی باش كه نگرانت باشد عاشق قلبی باش كه هواخواه تو باشد.
 
هیچ وقت نذار رهگذری که از کنارت رد میشه روی دلت یادگاری بنویسه ، چون بعدا پاک کردنش خیلی سخته .
 
اگه با تمام درختهای دنیا نردبون بسازی ، بازم دستت به سقف دلتنگی هایم نمیرسه ، عزیزم دوستت دارم.
 
دلتنگی هایم را با کدام قایق خیالی روانه دل دریاییت کنم تا بدانی دلتنگتم .
 
اگه به زور روزگار از زندگیت میرم کنار ، میرم که ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار
 
خدایا طاقت هجرش ندارم ، تو میدانی که او را دوست دارم ، شده در زندگی لیلای عشقم ، و من مجنون عشقش در دیارم
 
بی تو در سینه ی من دل دیگه جایی نداره، زندگی بی گل روی تو صفایی نداره، از غم دوری تو ای گل یکدونه ی من، دردی افتاده به جونم که دوایی نداره
 
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی ، دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم ، درد دل خواهم گفت بی هیچ کلامی ، گوش خواهم داد بی هیچ سخنی ، در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی ، در تو ذوب خواهم شد بی هیچ حرارتی ، اینگونه شاید احساساتم نمیرد
 
مژه بر هم نزن ای دوست که بادم ببرد، چون سبک تر شده ام از پر کاهی ز غمت
 
دلم را در غمت کردم ز هر ویرانه ویرانتر ، چو دیدم دوست میدارد دلت دل های ویران را
 
غربت را نباید درالفبای شهرغریب جستجو کرد. همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری کرد، تو غریبی
 
در زمین عشقی نیست که زمینت نزند ، آسمان را دریاب
 
بمون بگو چکار کنم ، دنيا پر از درد و غمه / تموم زندگيم توئي ، تو هم که اخمات تو همه
 
کاش به زمانی برگردم که تنها غم زندگی ام شکستن نوک مدادم بود!
 
ازدلم پرسیدم عشق راخلاصه کن، گفت: آغازکسى باش که پایان توباشد!
 
مهم نیست که دلم شکسته ، مهم اینه که خدا توی دلهای شکسته است.
 
وفا را از ماهی بیاموز که وقتی از آب جداست می میرد، نه از زنبور که وقتی از گلی خسته می شود سراغ گلی دیگر می رود.
 
قلبم رو شکستی ولی من بیشتر از قبل دوستت دارم ، میدونی چرا ؟ چون حالا هر تیکه از قلبم جداگونه دوست داره!
 
هیچ وقت خودت را برای کسی شرح نده ، کسی که تو را دوست داشته باشد نیازی به این کار ندارد و کسی که تو را دوست ندارد آن را باور نخواهد کرد.
 
عشق میهمانی مودب است که ورودش را با ضربه های قلب اعلام می کند.
 
شب شده بود ، گل آفتاب گردان داشت دنبال خورشید میگشت که یهو یک ستاره بهش چشمک زد ، اما گل آفتابگردان سرش رو آرام آورد پایین ، میدونی چرا ؟ آخه گلها هیچوقت خیانت نمیکنن ، واسه همینه که گل آفتابگردان همیشه شبها سرش پایینه

[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 7:45 | |







عشق گریه دار


یکی بود یکی نبود یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت … اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن ، تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید
هر کی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی مال تو کتاب ها و فیلم هاست … روزها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی توی یه خیابون خلوت و تاریک داشت واسه خودش راه میرفت که یه دختری اومد و از کنارش رد شد

پسر قصه ما وقتی که دختره رو دید دلش ریخت و حالش یه جوری شد انگار که این دختره رو یه عمر میشناخته ، حالش خراب شد … اومد بره دنبال دختره ولی نتونست ، مونده بود سر دو راهی تا اینکه دختره ازش دور شد و رفت

اون هم همینجوری واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خیابون … اینقدر رفت و رفت و رفت تا اینکه به خودش اومد و دید که رو زمین پر از برفه ، رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد ، همش به دختره فکر میکرد حتی بعضی موقع ها هم یه نم اشکی تو چشاش جمع می شد

چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوری بود تا اینکه باز دوباره دختره رو دید
دوباره دلش یه دفعه ریخت ولی این دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن … توی یه شب سرد همین جور راه میرفتن و پسره فقط حرف میزد
و دختره هیچی نمیگفت تا اینکه رسیدن به یه جایی که دختره باید از پسره جدا می شد

بالاخره دختره حرف زد و خداحافظی کرد ، پسره برای اولین توی عمرش به دختره گفت دوست دارم دختره هم یه خنده کوچیک کرد و رفت … پسره نفهمید که معنی اون خنده چی بود ولی پیش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد ، اون شب دیگه حال پسره خراب نبود

چند روز گذشت تا اینکه دختره به پسر جواب داد و تقاضای دوستی پسره رو قبول کرد … پسره اون شب از خوشحالیش نمیدونست چیکار کنه ، از فردا اون روز بیرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد

اولش هر جفتشون خیلی خوشحال بودن که با هم میرن بیرون ، وقتی که میرفتن بیرون فکر هیچ چیز جز خودشون رو نمی کردن … توی اون یه ساعتی که با هم بیرون بودن اندازه یه عمر بهشون خوش میگذشت

پسره هر کاری میکرد که دختره یه لبخند بزنه ، همینجوری چند وقت با هم بودن و پسره اصلا نمی فهمید که روزهاش چه جوری میگذره … اگه یه روز پسره دختره رو نمیدید اون روزش شب نمیشد ، اگه یه روز صداش رو نمیشنید اون روز دلش میگرفت و گریه میکرد

یه چند وقتی گذشت ، با هم دیگه خیلی خوب و راحت شده بودن تا این که روزهای بد رسید … روزگار نتونست خوشی پسره رو ببینه به خاطر همین دختره رو یه کم عوض کرد ، دختره دیگه مثل قبل نبود ، دیگه مثل قبل تا پسره بهش میگفت بریم بیرون نمیومد
و کلی بهونه می آورد ، دیگه هر سری پسره زنگ میزد به دخترک ، دختره دیگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نمیزد و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه

از اونجا شد که پسره فهمید عشق چیه و از اون روز به بعد کم کم گریه اومد به سراغش ، دختره یه روز خوب بود یه روز بد بود با پسره ، دیگه اون دختر اولی قصه نبود … پسره نمیدونست که برای چی دختره عوض شده ، یه چند وقتی همینجوری گذشت تا اینکه پسره یه سری زنگ زد به دختره ولی دختره دیگه تلفن رو جواب نداد

هر چقدر زنگ زد دختره جواب نمیداد ، همینجوری چند روز پسره همش زنگ میزد ولی دختره جواب نمیداد ، یه سری هم که زنگ زد پسره گوشی رو دختره داد به یه مرده تا جواب بده … پسره وقتی اینکار رو دید دیگه نتونست طاقت بیاره ، همونجا وسط خیابون زد زیر گریه طوری که نگاه همه به طرفش جلب شد

همونجور با چشم گریون اومد خونه و رفت توی اتاقش و در رو بست ، یه روز تموم تو اتاقش بود و گریه میکرد و در رو روی هیچکس باز نمیکرد تا اینکه بالاخره اومد بیرون از اتاق ، اومد بیرون و یه چند وقتی به دختره دیگه زنگ نزد تا اینکه بعد از چند روز توی یه شب سرد دختره زنگ زد و به پسره گفت که میخوام ببینمت و قرار فردا رو گذاشتن

پسره اینقدر خوشحال شده بود ، فکر میکرد که باز دوباره مثل قبله ، فکر میکرد باز وقتی میره تو پارک توی محل قرار همیشگیشون دختره میاد و با هم دیگه کلی میخندن و بهشون خوش میگذره ولی فردا شد … پسره رفت توی همون پارک و توی همون صندلی که قبلا میشستن نشست تا دختره اومد

پسره کلی حرف خوب زد ولی دختره بهش گفت بس کن ، میخوام یه چیزی بهت بگم و دختره شروع کرد به حرف زدن ، دختره گفت من دو سال پیش یه پسره رو میخواستم که اونم خیلی منو میخواست ، یک سال تموم شب و روزمون با هم بود و خیلی هم دوستش دارم ولی مادرم با ازدواج ما موافق نیست

مادرم تو رو دوست داره ، از تو خوشش اومده ولی من اصلا تو رو دوست ندارم ، این چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم به خاطر اینکه نمیخواستم دلت رو بشکنم … پسره همینطور مثل ابر بهار داشت اشک میریخت و دختره هم به حرف هاش ادامه میداد

دختره گفت تو رو خدا تو برو پی زندگی خودت ، من برات دعا میکنم که خوش بخت بشی ، تو رو خدا من رو ول کن من کسی دیگه رو دوست دارم … این جمله دختره همینجوری تو گوش پسره میچرخید و براش تکرار میشد و پسره هم فقط گریه میکرد و هیچی نمیگفت

دختره گفت من میخوام به مامانم بگم که تو رفتی خارج از کشور تا دیگه تو رو فراموش کنه ، تو هم دیگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن … فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم ، باز پسره هیچی نگفت و گریه کرد ، دختره هم گفت من باید برم و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو دیگه فراموش کن و رفت

پسره همین طور داشت گریه میکرد و دختره هم دور میشد تا اینکه پسره رفت و برای اولین بار تو زندگیش سیگار کشید ، فکر میکرد که آرومش میکنه ، همینطور سیگار میکشید دو ساعت تمام و گریه میکرد زیر بارون تا اینکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت … رفت و توی خونه همش داشت گریه میکرد

دو روز تموم همینجوری گریه میکرد ، زندگیش توی قطره های اشکش خلاصه شده بود ، تازه میفهمید که خودش یه روزی به یکی که داشت برای عشقش گریه میکرد خندیده بود و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گریه میکرد … پسره با خودش فکر کرد که به هیچ وجه نمیتونه دختره رو فراموش کنه ، کلی با خودش فکر کرد تا اینکه یه شب دلش رو زد به دریا و رفت سمت خونه دختره

میخواست همه چی رو به مادر دختره بگه ، اگه قبول نمیکرد میخواست به پای دختره بیافته ، میخواست هر کاری بکنه تا عشقش رو ازش نگیرن … وقتی رسید جلوی خونه دختره سه دفعه رفت زنگ بزنه ولی نتونست تا اینکه دل رو زد به دریا و زنگ زد … زنگ زد و برادر دختره اومد پایین و گفت شما ؟!

پسره هم گفت با مادرتون کار دارم ، مادر دختره و خود دختره هم اومدن پایین ، مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل ولی دختره خوشحال نشد ، وقتی پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره ، داداش دختره عصبانی شد و پسره رو زد ولی پسره هیچ دفاعی از خودش نکرد تا اینکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد و پسره رو برد اون طرف و با گریه بهش گفت به خاطر من برو اگه اینجا باشی میکشنت

پسره هم با گریه گفت من دوستش دارم ، نمیتونم ازش جدا باشم ، باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن … پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد ، صورت پسره پر از خون شده بود و همینطور گریه میکرد تا اینکه مادر دختره زورکی پسره رو راهی کرد سمت خونشون

پسره با صورت خونی و چشم های گریون توی خیابون راه افتاد و فقط گریه میکرد ، اون شب رو پسره توی پارک و با چشم های گریون گذروند ، مادره پسره اون شب به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد

پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد ، هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه و گریه میکنه ، هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه … هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره ، الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه

پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشده خسته و دل مرده … این بود تموم قصه زندگی این پسر


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 13:32 | |







.....

اولين نيستيم...!! اما بهترينيم ...!
چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود .

وقتی می گم داغ بود یعنی خیلی داغ بود .
می سوختم .
همه تنم می سوخت .
دوست داشت لباشو گاز بگیرم .
من دلم نمیومد .
اون لبامو گاز می گرفت .
چشاش مثل یه چشمه زلال بود ٫صاف و ساده …
وقتی در گوشش آروم زمزمه می کردم : دوستت دارم ٫
نخودی می خندید و گوشمو لیس می زد .
شبا سرشو می ذاشت رو سینمو صدای قلبمو گوش می داد .
من هم موهاشو نوازش میکردم .
عطر موهاش هیچوقت از یادم نمیره .
شبای زمستون آغوشش از هر جایی گرم تر بود .
دوست داشت وقتی بغلش می کردم فشارش بدم ٫
لباشو می ذاشت روی بازوم و می مکید٫
جاش که قرمز می شد می گفت :
هر وقت دلت برام تنگ شد٫ اینجا رو بوس کن .
منم روزی صد بار بازومو بوس می کردم .
تا یک هفته جاش می موند .
معاشقه من و اون همیشه طولانی بود .
تموم زندگیمون معاشقه بود .
نقطه نقطه بدنش برام تازه گی داشت .
همیشه بعد از اینکه کلی برام میرقصید و خسته می شد ٫
میومد و روی پام میشست .
سینه هاش آروم بالا و پایین می رفت .
دستمو می گرفت و می ذاشت روی قلبش ٫
می گفت : میدونی قلبم چی می گه ؟
می گفتم : نه
می گفت : میگه لاو لاو ٫ لاو لاو …
بعد می خندید . می خندید ….
منم اشک تو چشام جمع می شد .
اندامش اونقدر متناسب بود که هر دختری حسرتشو بخوره .
وقتی لخت جلوم وامیستاد ٫ صدای قلبمو می شنیدم .
با شیطنت نگام می کرد .
پستی و بلندی های بدنش بی نظیر بود .
مثل مجسمه مرمر ونوس .
تا نزدیکش می شدم از دستم فرار می کرد .
مثل بچه ها .
قایم می شد ٫ جیغ می زد ٫ می پرید ٫ می خندید …
وقتی می گرفتمش گازم می گرفت .
بعد یهو آروم می شد .
به چشام نگاه می کرد .
اصلا حالی به حالیم می کرد .
دیوونه دیوونه …
چشاشو می بست و لباشو میاورد جلو .
لباش همیشه شیرین بود .
مثل عسل …
بیشتر شبا تا صبح بیدار بودم .
نمی خواستم این فرصت ها رو از دست بدم .
می خواستم فقط نگاش کنم .
هیچ چیزبرام مهم نبود .
فقط اون …
من می دونستم (( بهار )) سرطان داره .
خودش نمی دونست .
نمی خواستم شادیشو ازش بگیرم .
تا اینکه بلاخره بعد از یکسال سرطان علایم خودشو نشون داد .
بهار پژمرد .
هیچکس حال منو نمی فهمید .
دو هفته کنارش بودم و اشک می ریختم .
یه روز صبح از خواب بیدار شد ٫
دستموگرفت ٫
آروم برد روی قلبش ٫
گفت : می دونی قلبم چی می گه؟
بعد چشاشو بست.
تنش سرد بود .
دستمو روی سینه اش فشار دادم .
هیچ تپشی نبود .
داد زدم : خدا …
بهارمرده بود .
من هیچی نفهمیدم .
ولو شدم رو زمین .
هیچی نفهمیدم .
هیچکس نمی فهمه من چی میگم .
هنوز صدای خنده هاش تو گوشم می پیچه ٫
هنوزم اشک توی چشام جمع می شه ٫
هنوزم دیوونه ام.


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 13:21 | |







داستان عشقی

هيچکس جوابي نداد همه ي کلاس يکباره ساکت شد همه به هم ديگه نگاه مي کردند ناگهان لنا يکي از بچه هاي کلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسي حرف نزده بود بغل دستيش نيوشا موضوع رو ازش پرسيد .بغض لنا ترکيد و شروع کرد به گريه کردن معلم اونو ديد و…

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چيه؟

لنا با چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت:عشق؟

دوباره يه نيشخند زدو گفت:عشق… ببينم خانوم معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم

لنا گفت:بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهي شو حفظ کنيد

و ادامه داد:من شخصي رو دوست داشتم و دارم از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه دختر بچه خيلي سخته که به يه چنين عهدي عمل کنه. گريه هاي شبانه و دور از چشم بقيه به طوريکه بالشم خيس مي شد اما دوسش داشتم بيشتر از هر چيز و هر کسي حاضر بودم هر کاري براش بکنم هر کاري…

من تا مدتي پيش نمي دونستم که اونم منو دوست داره ولي يه مدت پيش فهميدم اون حتي قبل ازينکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزاي عشنگي بود sms بازي هاي شبانه صحبت هاي يواشکي ما باهم خيلي خوب بوديم عاشق هم ديگه بوديم از ته قلب همديگرو دوست داشتيم و هر کاري براي هم مي کرديم من چند بار دستشو گرفتم يعني اون دست منو گرفت خيلي گرم بودن عشق يعني توي سردترين هوا با گرمي وجود يکي گرم بشي عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي عشق يعني از هر چيزو هز کسي به خاطرش بگذري اون زمان خانواده هاي ما زياد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که ديگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازين موضوع خيلي ناراحت شد فکر نمي کرد توي اين مدت بين ما يه چنين احساسي پديد بياد ولي اومده بود پدرم مي خواست عشق منو بزنه ولي من طاقت نداشتم نمي تونستم ببينم پدرم عشق منو مي زنه رفتم جلوي دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش مي کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمي تونم بذارم که بجاي من تورو بزنه من با يه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق يعني حاضر باشي هر سختي رو بخاطر راححتيش تحمل کني.بعد از اين موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بوديم که کسي رو توي زندگيمون راه نديم اون رفت و ازون به بعد هيچکس ازش خبري نداشت اون فقط يه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لناي عزيز هميشه دوست داشتم و دارم من تا آخرين ثانيه ي عمر به عهدم وفا مي کنم منتظرت مي مونم شايد ما توي اين دنيا بهم نرسيم ولي بدون عاشقا تو اون دنيا بهم مي رسن پس من زودتر مي رمو اونجا منتظرت مي مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خيس بود نگاهي به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان مي کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گريه مي کرد گفت:آره دخترم مي توني بشيني

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گريه مي کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا براي مراسم ختم يکي از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسي ؟

ناظم جواب داد: نمي دونم يه پسر جوان

دستهاي لنا شروع کرد به لرزيدن پاهاش ديگه توان ايستادن نداشت ناگهان روي زمين افتادو ديگه هم بلند نشد

آره لناي قصه ي ما رفته بود رفته بود پيش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توي اون دنيا بهم رسيدن…

لنا هميشه اين شعرو تکرار مي کرد

خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسي باش که خواهان تو باشد

خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسي باش که پايان تو باشد


[+] نوشته شده توسط فرزاد(فربد)رحمانی 09396056268 در 13:19 | |



صفحه قبل 1 صفحه بعد